با تو که نمیشناسمت ... !
میترسم .
میترسم؛ نه از تعقیب سایه و سنگ ،
نه از شبهای بیمهتاب و زوزهی گرگ ،
از آدمها... از آدمها میترسم .
از آن که با من مینشیند و برمیخیزد .
از آن که هر صبح به سلامی و لبخندی پاسخم میگوید .
از دوست نمایان ...
از آن که دوست مینماید میترسم .
از همانان که ــ به قول فروغ ـ
ادامه مطلب...